گوگلی

مدلهای شیک لباس-مدلهای لباس دخترانه-مدل های جدید لباس دخترانه-لباس های شیک مردانه

گوگلی

مدلهای شیک لباس-مدلهای لباس دخترانه-مدل های جدید لباس دخترانه-لباس های شیک مردانه

چند شعر عاشقانه

هر بار که امید را
بر صورت نقاشی کرد،
اندوه دوباره ای
رنگها را شست.بی کسی چه بود؟
که این همه
از او هراس داشت.خاطر آزرده اش
کمر را خم کرد،
عصا بهانه ای بود
برای ایستادن

================== 

در دست گلی دارم ، اینبار که می آیم

کانرا به تو بسپارم ، اینبار که می آیم

در بسته نخواهد ماند ، بگذار کلیدش را

در دست تو بسپارم ، اینبار که می آیم

هم هر کس و هر چیز ، جز عشق تو پالوده است

از صفحه پندارم ، اینبار که می آیم

خواهی اگر سنجی ، می سنج که جز مهرت

از هر چه سبکبارم ، اینبار که می آیم

سقفم ندهی باری ، جایی بسپار، آری

در سایه دیوارم ، اینبار که می آیم

باور کن از آن تصویر آن خستگی ، آن تخدیر

بیزارم و بیزارم ، اینبار که می آیم

دیروز بهل جانا! با تو همه از فردا

یک سینه سخن دارم ، اینبار که می آیم



از : حسین منزوی
========================== 

آسمان آبى رنگیش را وام داده ست به باد

باد مى آید و میگوید باید که گذشت

بى تو آیا ، میتوان رفت و گذشت ؟

پاک کرد

خاطره را ؟     

عطر رویای تو را؟

گل لبخند تو را؟

پاک کرد هر چه که بود؟

پاک کرد هر چه که هست؟

میدانم ، باید رفت ، باید رفت

بى تو اما ، به کجا باید رفت ؟

و چه باید کرد ؟

با تاریک شب هاى بدون ماه و بى فردا                       

و به این قلب شکسته

بى تو باید چه گفت ؟

چه دروغى سرهم باید کرد ؟

و در این سرماى بى رحم و توان فرسا

چگونه مى توان ، یاد گرماى تو را داد به باد


البرز کمالی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد